در این کتاب می خوانیم :
بعد از آن که به دستور شاهزاده پانیا تمام سربازخانه ها تعطیل می شود، دُن بلش، ژنرال بازنشسته تصمیم به ساختن مجسمه ای می گیرد که درست شبیه و همسنگ خودش باشد. برای اینکار روزها و روزها حلب قیچی می کند، چکش می زند، میخ می کوبد و لحیم می کند.اما مجسمه حاضر و آماده و توخالی اش هنگام خسوف جان می گیرد و به خودش برای فتح دریاها و خشکی ها، سوار بر اسبی حلبی، راهی کوه و صحرا می شود ...
بعد هم همین که پایش به جزیره ی دیدنیک ها می رسد، عربده کشان اعلام می کند که از آن پس پادشاه دیدنیک ها خواهد بود. دیدنیک ها، موجودات کپل و بامزه ای که همیشه دوست داشته اند مثل آدم ها زندگی کنند، فوری از این موضوع استقبال می کنند و او را بر تخت پادشاهی می نشانند. اما هنوز خبر ندارند که مردک کله پوک چه آشی برایشان پخته است.